پايان جهان در اساطير

مقالات مجله الكترونيكي

 

در باورهاى اسطوره‌اى، جهان به عنوان يك مخلوق كه ساخته و پرداخته دست خدايان است، آغازى دارد و انجامى. آغاز جهان، آفرينش آن است كه در اساطير مختلف به شيوه‌هايى گوناگون شكل مى‌گيرد.

حوادث پايانى جهان مرگ اين دنياست و جهان مانند هر مخلوق ديگر، پس از چند صباحى حيات، ويران خواهد شد. اما در پس آن ويرانى شروعى ديگر نهفته است كه چرخه حيات به صورت مطلوب‌تر دوباره به حركت درخواهد آمد؛ همانند انسان كه روزى به وجود آمده و روزى مى‌ميرد و پس از مرگ دوباره زندگى خواهد كرد.

آن‌چه در پى خواهد آمد، نگاهى است اجمالى به باور اساطيرى اقوام و ملل مختلف جهان درباره پايان جهان.

اساطير پايان جهان يا رستاخيز، در بين بسيارى از اقوام و ملت‌ها رايج است. اين اساطير مى‌توانسته است به دو صورت به وجود آمده باشد: اول به قياس با آفرينش و آغاز جهان و دوم ـ‌كه صبغه‌اى فلسفى دارد‌ـ بر اساس وضعيت جامعه انسانى به وجود آمده باشد.

در نوع اول، چون انسان براى جهان آغازى قایل است كه طى آن جهان به دست خدايان به وجود مى‌آيد، به ناچار پايانى نيز خواهد داشت؛ زيرا براى اذهان بشرى تصور ابديت و ازليت مشكل بوده است و به همين جهت، جهان را محصور بين دو حادثه آفرينش و قيامت تصور مى‌كرده‌اند.

اين ديدگاه، به نوبه خود از عوامل طبيعى و تجربه روزمره انسان پديد مى‌آيد؛ زيرا همه چيز در اطراف انسان در حال كون و فساد و ايجاد و تباهى است. طبيعى است كه اين عادات ذهنى كه بر پايه مشاهده طبيعت استوار است، براى انسان‌ها به صورت قانونی درآيد كه بتوان آن را به همه چيز تعميم داد.

در اين ميان، آنچه از حوادث جارى اين جهان، پايه اصلى قياس براى تصور آغاز و انجامى براى جهان شده است، خود انسان، زندگى، خلقت، مرگ و جهان پس از مرگ است؛ يعنى انسان با قياس از زندگى خويش كه از دو طرف محدود به آغاز و انجام است، براى جهان نيز اين الگوى پيدايش و مرگ را جارى و سارى دانسته است.

ديدگاه دوم كه باعث اعتقاد به پايانى براى جهان شده است، ناشى از توجيه و بيان فلسفه جامعه انسانى است. انسان تا زمانى كه در اين جهان زندگى مى‌كند، پيوسته در كنار خوشي‌ها، گرفتار مرارت‌ها و تلخي‌هاى زندگى است. هميشه در كنار خوبي‌ها، بدي‌ها را مى‌بيند كه گاه غالب و گاه مغلوب‌اند. ظلم، قدرت، ثروت، شهوت و شهرت، آن‌چنان در زندگى اجتماعى انسان ريشه دوانيده است كه زندگى را بر اكثر مردم سخت و مشكل كرده است. گذشته از آن كه بقيه نيز مشكلات خويش را دارند.

بنابراين، چنين وضعيتى هرگز نمى‌توانسته است انسان‌ها را قانع كند و چون اين ناهماهنگي‌هاى جامعه، از نظر انسانها به هيچ عنوان قابل اصلاح نبوده است، دست به خلق و تصور جهانى آرمانى زده‌اند؛ دنيايى كه در آن همه خير مطلق است و شر را در آن راهى نيست.

چون اين مدينه فاضله در اين جهان و با اين مردمان قابل تصور نيست، پنداشته‌اند كه به ناچار روزى فرا مى‌رسد كه خدا يا خدايان، دست به كار مى‌شوند و اين نظم موجود را كه در واقع بى‌نظمى است، بر هم مى‌زنند و طرحى نو درمى‌اندازند. در آن هنگام است كه دو جهان شكل مى‌گيرد: يكى براى نيكان و ديگرى براى بدان و هر دو ابدى‌اند.

اساطير پايان جهان، در بين برخى از ملل مانند هندوها و يوناني‌ها، واقعاً پايانى براى جهان است. پايانى كه در طى آن همه چيز، چه نيك و چه بد، از بين مى‌رود و بار ديگر كه خدا قصد آفرينش جديدى كند، همه چيز را دوباره از نو مى‌آفريند. اما در باورهاى ديگر اقوام، مانند زرتشتيان، پايان جهان در واقع مرگى عمومى است كه انسان‌ها، بعد از آن به جاودانگى مى‌رسند.

در واقع بنابراين عقيده، آن حادثه، پايان عمر جهان نيست؛ بلكه تحولى عظيم در جهت بهبودى و عدالت‌گسترى است.

پايان جهان با حادثه‌اى ماوراء طبيعى صورت نخواهد گرفت بلكه همين عوامل طبيعى مانند باد، باران، زلزله و آتش هستند كه در آن زمان رخ مى‌دهند و جهان را به ويرانى مى‌كشند.

اين حوادث در هر منطقه جغرافيايى كه اسطوره پايان جهان دارند، با همان عواملى رخ مى‌دهد كه براى مردمان آن‌جا آشناست؛ مثلاً در سرزمين پربارانى مانند هند، باران‌هاى طولانى است كه سرانجام همه را در خود فرو خواهد برد و به عمر جهان خاتمه خواهد داد و يا در اساطير اسكانديناوى، زمستانى پيوسته و طولانى در پايان جهان رخ خواهد داد و پرواضح است كه در آن منطقه، زمستان و سرماى طولانى مدت، بيشتر ايام سال را دربر مى‌گيرد.

در ادامه، اساطير مربوط به پايان جهان را به تفكيك ملتها و اقوام بيان مى‌كنيم و اگر به اديان آسمانى و ديدگاه آنان در اين باره اشاره شود، قصد، اسطوره پنداشتن آن‌ها نيست بلكه صرفاً جهت آگاهى و اطلاع بيشتر ذكر مى‌شوند.

الف. اساطير يونان

يونانيان عمر حيات انسان را به پنج نسل تقسيم كرده‌اند. آن‌ها معتقدند كه نسل آخر كه ما در آن زندگى مى‌كنيم، نسل آهن است.

در اين دوره، مردمان در پليدى و زشتى زندگى مى‌كنند. طبيعت آن‌ها نيز به سمت پستى و بدى گرايش دارد و در طى نسل‌هاى متمادى بدتر نيز مى‌شوند و هر نسلى پليدتر از نسل قبلى است. در آن هنگام كه انسان‌ها از ارتكاب بدى، ناراحت نشوند و يا در پيشگاه بينوايان احساس شرم نكنند، زئوس، كه اميدى در اصلاح آنان نمى‌بيند، مردمان را از بين خواهد برد. (1)

رواقيون فرقه‌اى با گرايش‌هاى فلسفى و عرفانى بوده‌اند كه در يونان كهن مى‌زيسته‌اند. بن‌مايه‌هاى اصلى عقايد آنان، همان اساطير يونان كهن است با قدرى چاشنى نجوم و ديگر علوم جديد آن زمان.

آن‌ها درباره پايان جهان ديدگاهى مبتنى بر علم هيئت آن روزگار داشتند. آنان مى‌گفتند: هرگاه سيارات در دوره ثابتى از زمان به همان جايگاه پيشين خود و طول و عرضى كه در آغاز داشتند، برسند، آتش سوزى پديد مى‌آيد و هر آن‌چه را وجود دارد، نابود مى‌كند.

سپس كيهان درست با همان نظم و ترتيبى كه پيش از آن داشته است، بار ديگر از نو برقرار مى‌شود؛ ستارگان دوباره در مدارهاى خود مى‌گردند و هر يك گردش خود را بى هيچ تغييرى در همان مدت زمان پيشين، انجام مى‌دهند. بالبوس، به عنوان سخن‌گوى اين مكتب مى‌گويد: «فلاسفه مكتب ما بر اين باورند كه تمامى جهان در آتش خواهد سوخت و اين حادثه در آخرالزمان روى مى‌دهد. سپس از اين آتش الهى، جهان جديدى زاده مى‌شود و از نو با شكوه و جلال پديدار مى‌گردد.»

زمان ميان يك آتش سوزى و آتش سوزى بعدى، يعنى طول عمر كيهان را حركت سيارات و ستارگان تعيين مى‌كرد و آن را سال بزرگ مى‌ناميدند.

آنان معتقد بودند آتش‌سوزى زمانى صورت مى‌گيرد كه خورشيد و ماه و اين پنج ستاره (2)، دوره خود را تمام كنند و به همان وضعيت سابق خود، كه در آغاز جهان داشته‌اند، باز گردند.

عده‌اى طول اين سال را 10800، برخى 2484 و عده‌اى طول آن را 6480000 سال برآورد كرده اند (3).

ب. اساطير اسكانديناوى

اساطير اسكانديناوى در بسيارى از داستان‌ها و بن‌مايه‌هاى خويش، فوق‌العاده به اساطير زرتشتى نزديك است.

در اساطير زرتشتى در پايان جهان، به يك گرگ عظيم الجثه و يك مار غول پيكر برمى‌خوريم كه در دوران «اورشيدر» و «هوشيدر ماه» از بين مى‌روند كه اين دو موجود عجيب، در اساطير اسكانديناوى نيز ايفاى نقش مى‌كنند. در باورهاى مردمان اسكانديناوى، يك غول يا ضد خدا به نام «لوكى» وجود دارد كه در آغاز جهان، توسط خدايان به بند كشيده شده است و در پايان جهان بندها را مى‌درد و به نبرد با خدايان برمى‌خيزد و يادآور ضحاك ايرانى است كه توسط فريدون در دماوند به بند كشيده شده است و در پايان جهان آزاد مى‌شود و باعث ويرانى بخشى از آفرينش و برهم زدن نظم جهان مى‌گردد.

در اساطير زرتشتى، در پايان عمر جهان، هر خدا با ضد خويش به نبرد برمى‌خيزد و آن را نابود مى‌كند. شبيه اين حادثه را مى‌توان در اساطير اسكانديناوى سراغ گرفت، با اين تفاوت كه در عقايد اسكانديناوي‌ها هميشه خدايان پيروز نيستند؛ مثلاً «فريا» به نبرد «سورت» مى‌رود كه چون خوب مسلح نيست، از ابر بر خاك مى‌افتد؛ «تورِ» با «يورمون گاند»، مار غول پيكر جهانى، نبرد مى‌كند كه زهر مار او را از پاى درمى‌آورد و «اودين»، خداى بزرگ، طعمه گرگ «فنرير» مى‌شود. در اساطير هر دو ملت سخن از زمستان‌هاى طولانى در ميان است كه به خاطر طولانى بودن آن زمستان‌ها، عده بى‌شمارى از مردمان هلاك مى‌شوند. در اين هنگام است كه قهرمانانى كه به عنوان ياري‌گر خدايان براى چنين روزى نگهدارى شده‌اند به يارى خدايان مى‌آيند. براساس اساطير ايرانى، «ور» كه ساخته جمشيد است، در گرد آمده‌اند تا پس از اين زمستان‌هاى طولانى به روى زمين آيند و دوباره جهان را از مردمان پر سازند تا در نبرد نهايى، ياور خدا، اهورا مزدا، و ديگر ايزدان باشند. در اساطير اسكانديناوى نيز، جنگجويان زبده، كه توسط «اودين» انتخاب شده‌اند، در تالارى بزرگ گردهم آمده‌اند تا در نبرد نهايى ياري‌گر او باشند.

اساطير اسكانديناوى، به خاطر اين‌كه در قرن دهم ميلادى، يعنى هنگامى كه مسيحيت در آن منطقه رواج يافته بود، مكتوب و منظوم شده‌اند از تأثير اين دين بركنار نمانده‌اند؛ مثلاً قبل از حوادث پايانى جهان، سخن از وحشتى است كه در باورهاى مسيحى با آمدن ضد مسيح يا دجال شكل مى‌گيرد.

خورشيد به تيرگى مى‌گرايد، ستارگان داغ از آسمان فرو مى‌افتند و آتش تا به آسمان زبانه مى‌كشد. نمونه‌هاى همه اين حوادث را در روايات مسيحى مى‌توان يافت.

واقعه پايان جهان در باور اسكانديناوي‌ها، «رگناروك» (سرنوشت خدايان) نام دارد. در حوادثى كه در پايان جهان رخ خواهد داد، خدايان از بين خواهند رفت و روزگار نهايى اين جهان با نشانه‌هايى هولناك آغاز و زمستانى سخت حادث خواهد شد كه «فيم بول وتر»، به معنى «زمستانى هيولايى»، ناميده مى‌شود سه زمستان پى در پى كه هيچ تابستانى در بين آن‌ها نخواهد بود. كشمكش، سراسر جهان را فرا خواهد گرفت، حتى درون خانه‌ها.

ماه و خورشيد در آسمان با هم مسابقه خواهند داد، در حالى كه گرگ‌ها، آن‌ها را دنبال مى‌كنند تا بخورند. يكى از گرگ‌ها خورشيد را قورت خواهد داد كه باعث مصيبت انسان‌ها خواهد شد. گرگى ديگر ماه را مى‌گيرد و مانع از حركت او مى‌شود. ستارگان از آسمان بر زمين فرو خواهند افتاد. سراسر زمين و كوه‌ها چنان به لرزه درخواهند آمد كه درختان از زمين كنده خواهند شد. بر اثر اين لرزش‌ها، زنجيرها از هم مى‌درند و گرگ «فنرير» آزاد مى‌شود.

مار جهانى، «يورمون گاند» با حالتى هجومى از اعماق دريا بالا مى‌آيد و امواجى عظيم پديد مى‌آورد كه كشتى «ناگل فار» (4) را به اين طرف و آن طرف پرتاب مى‌كند.

اين كشتى حامل غولى به نام «هرايم» است كه معلوم نيست چه كسى است. «لوكى» كه از بند رها شده است، سكاندار آن كشتى است. گرگ «فنرير» دهان را چنان باز كرده كه آرواره بالايش بر آسمان‌ها و آرواره پایينش بر زمين است.

هميدال، يكى از خدايان، در شيپور خود مى‌دمد تا خدايان را به شوراى جنگ فرا خواند. اين شيپور و دميده شدن در آن گويا از عناصرى است كه از باورهاى مسيحى وارد اعتقادات اين مردم شده است؛ زيرا در مكاشفه يوحنا، از دميده شدن در شيپور سخن به ميان آمده است. خدايان مسلح مى‌شوند، اما دير شده است.

«فريا»، الهه عشق، با «سورت» نبرد مى‌كند، اما به خوبى مسلح نيست و از ابر بر زمين مى‌افتد. «تور» سعى مى‌كند «يورمون گاند» را از بين ببرد، اما مغلوب زهر هيولا مى‌شود و جان مى‌سپارد.

«فنرير»، «ادوين» را قورت مى‌دهد. «ويدار» فرزند «اودين»، انتقام مرگ پدرش را باز مى‌ستاند؛ او پاى خويش را بر آرواره اين گرگ مى‌نهد و او را دو شقه مى‌كند. «گارم» كه يك سگ شكارى هيولامانند است و «تاير» كه از ديوان است، يكديگر را مى‌كشند. «لوكى» و «هميدال» كه از دشمنان قديمى همديگرند، يكديگر را مى‌كشند. سپس «سورت» بر سراسر زمين آتش مى‌پراكند و همه جا را مى‌سوزاند.

«رگناروك» در واقع پايان كار خدايان كهن است اما پايان كار جهان نيست. اگر كسى پرهيزكار بوده باشد، در فضايى شادى بخش خواهد زيست. زندگى آنها مى‌تواند در تالارى به نام «بريمير» و يا تالار زرين ديگر به نام «سندرى» ادامه يابد. در برابر اين جهان نيكى و خوشى، محلى ناخوشايند به نام «ناستروند» به معنى «سواحل جسد» قرار دارد كه درهايش به سمت شمال باز مى‌شود.

منفور بودن شمال نيز از عناصر مشترك با اساطير ايرانى است؛ چون در اساطير ايرانى، شمال جايگاه ديوان است كه خود به محل نخستين زندگى ايرانيان مربوط است كه شمال آن را يخبندانهاى سيبرى فرا گرفته بوده است و در اساطير اسكانديناوى نيز شمال منفور است؛ زيرا جايگاه سرماى بيشتر و زمستان طولانى تر است. اين تالار از مارهاى درهم بافته اى ساخته شده كه زهرشان ساختمان را آلوده كرده است. كسانى كه در اين محل مأوا مى گزينند، سوگندشكنان و قاتلان ددمنش اند. اما نوعى تجديد حيات ديگر نيز وجود دارد كه در ادبيات رؤياگونه زير بيان شده است:

او شاهد برآمدن زمينى دوم است

از دل دريا بار ديگر سبز

آبشاران فرو مى‌ريزند و عقابان بر فراز آنها به پرواز درمى‌آيند

و در آب‌هاى جارى كوهستان، ماهى شكار مى‌كنند.

ايس ها (خدايان) بار ديگر در آيداوول5 ديدار مى كنند

و از مار جهانى نيرومند سخن مى گويند

و به ياد مى آورند داوريهاى نيرومند را

و رازهاى كهن خود، خدايان بزرگ را [باز مى گويند].

پس از طى اين دوره، عصرى طلايى فرا خواهد رسيد. فرزندان خدايان كهن، ميراث خود را باز خواهند يافت و انسان كه با تغذيه از ژاله صبحگاهى از آن آتش سوزى فراگير پايانى، نجات يافته است؛ نسل جديدى بر زمين به وجود خواهد آورد (6). اين حوادث، در اشعارى كه براى نمونه از مجموعه »شعر ادايى« انتخاب شده است چنين بيان مى شود:

خورشيد به تيرگى مى گرايد و زمين در دريا غرق مى شود

و ستارگان داغ از آسمان فرو مى افتند

و آتش تا به آسمان زبانه مى كشد

آنگاه ملكوتى نو و زمينى نو

با زيبايى شگفت انگيز، دوباره متجلى مى شود

و خانه ها سقفى از طلا مى يابند

و كشتزارها ميوه هاى رسيده مى دهند

و شادى ابدى بر همه جا سايه مى گسترد

در آن هنگام فرمانروايى فردى فرا مى رسد كه از اودين نيرومندتر است

و اهريمن نيز نمى تواند بر او چيره شود:
كه بزرگتر از همه است...

و من جرأت نمى كنم نامش را بر زبان آورم

و اندك هستند كسانى كه مى توانند وراى زمان

پس از شكست اودين را ببينند (7).

ج) اساطير هند

در باورهاى هندوها، دو نوع قيامت وجود دارد: يكى قيامت بزرگ كه پايان واقعى عمر عالم است و ديگر قيامتى است كه جهل انسانها را به خاطر فساد و تباهى اخلاق فرا مى گيرد.

هندوها عمر جهان را به ادوارى تقسيم مى كنند. هر دوره را يك «مهايوگا» مى‌نامند كه شامل چندين يوگاست. هر يوگا شامل يك دوره از نسل حيات بشرى است و مى توان هر يوگا را برابر يكى از ادوار يونانى؛ مانند نسل زرين، سيمين، آهن و... قرار داد. اين دورانها يا يوگاها را براساس وضعيت اخلاقى جامعه بشرى دسته بندى كرده اند. عصر ما كه در اساطير يونان عصر آهن است از نظر هندوها «كالى يوگا» نام دارد.

در پايان اين يوگا كه پايان يك مهايوگا نيز مى‌باشد، «ويشنو»، خداى بزرگ در دهمين و آخرين تجلى خود، به نام «كالكى» ظاهر خواهد شد (8).

«در اين دوره، زندگى اجتماعى و معنوى به نازل ترين حد، سقوط مى‌كند و موجبات زوال نهايى را فراهم مى سازد. در اين عصر مردمان كوته بين داراى قدرت هستند و از قدرت خويش، نهايت استفاده را مى كنند. فرمانروايان رعاياى خويش را مى كشند و مردمان همسايگان خويش را. هيچ چيز معنوى را ارزشى نيست، حتى برهمنان را ياراى خاموش كردن آتش هوسهاى مردمان نيست و آنان به راه خود مى روند. مردمان جوياى زر و زورند و ارزشهاى واقعى را بهايى نيست... دزدان و غارتگران، قوانين فرمانروايى را وضع مى كنند و خود فرمانروا مى شوند. سرانجام تمدن و شهروندى نيز از ميان مى رود و مردمان به زندگى حيوانى روى مى آورند. جز پوست درختان، جامه اى نمى پوشند. از ميوه هاى جنگلى تغذيه مى كنند و همه چيز در معرض نابودى قرار مى گيرد. در اين مرحله از انحطاط، «ويشنو» سوار بر اسبى سفيد و به هيأت انسان بر زمين نمايان مى شود.

سراسر جهان را سواره و با شمشيرى رخشان و آخته در مى نوردد و بدى را نابود مى كند و با نابود كردن جهان، آفرينشى ديگربار آغاز مى شود تا در مهايوگاى آتى، بار ديگر فضيلتها، ارزش يابند (9)».

ويشنو در اين تجلى از موبدى به نام »ويشنو ياشاس« (Visnu Yasas) متولد خواهد شد، همانگونه كه در تجليات قبلى خويش به صورت برخى از قهرمانان و بودا متولد شده است. مدتى پس از ظهور كالكى، خشم شيوا (خداى مرگ و نابودى) به اوج خواهد رسيد و جهان و هر چه در آن است به قعر نابودى فرا خواهد رفت. البته اينگونه ويرانى مربوط به قيامت بزرگ است كه در پايان هر هزار مهايوگا اتفاق مى افتد. در آن زمان است كه نابودى واقعى جهان رخ مى دهد. در پايان اين عصر بزرگ هزار مهايوگايى «شيوا» ويرانگر عالم است. هر چند او را تجلى ويشنو به حساب آورده اند، اما او از خدايان كهن و متعلق به عصر آريائيان هند است. او بر مجموعه عالم، شبى را حاكم مى گرداند كه از نظر زمانى، معادل يك روز از عمر جهان است. نخست از پرتو خورشيد آغاز مى‌كند و براى مدت صد سال چنان آن را شدت مى‌بخشد و گرمايى تا بدان اندازه سوزان ايجاد مى‌كند كه تمامى آبهاى سطح زمين بخار مى گردد. به روايتى ديگر كه در مهابهاراتا آمده است، «افق برافروخته و آتشين خواهد شد. هفت يا دوازده خورشيد در آسمان پديدار خواهند شد و درياها را خشك خواهند كرد. زمين خواهد سوخت و آتش «سام وارتاكا» (Sam Vartaka) همه عالم را از بين خواهد برد (10).»

به واسطه تابش صد ساله خورشيد، هر سه جهان؛ يعنى آسمان، زمين و جهان زيرين، خشك مى شوند و مى سوزند. قحطى عالم را پر مى كند و با پايان يافتن صدمين سال، هيچ موجود زنده اى برجا نمى ماند.

پس از اين گرماى سخت، «شيوا – رودرا» ابرهايى توفان‌زا و مرگ‌بار مى‌فرستد. اين ابرها كه با رعد و برق هراسناك همراهند، بر فراز زمين به حركت درمى آيند و خورشيد را مى پوشانند و جهان را در تاريكى فرو مى برند. رگبارى از بارانهايى سيل آسا براى مدت صد سال شب و روز باريدن مى گيرد تا اين كه همه چيز در اعماق آبهاى به وجود آمده از اين سيل ويرانگر، محو مى شود. به جز اين درياى ويرانگر، تنها پروردگار اعظم، ويشنو، است كه همچنان حيات دارد. زمانى كه همه عالم و خدايان ديگر نابود شدند، تخمى طلايى و بزرگ پديدار مى شود كه بذر تمامى اشكال حيات را در خود دارد. پس از آن كه هر سه جهان در اعماق آب فرو رفتند، ويشنو بادى خشك مى فرستد. اين باد براى صد سال وزيدن مى گيرد و ابرهاى توفانى را مى پراكند. بقيه سالهايى كه، از اين هزار مهايوگا - كه شب عمر جهان است - باقى مى‌ماند، ويشنو به خواب مى رود و جهانى نيز همراه با او آرام مى‌گيرد (11).

اسطوره هندى درباره پايان جهان، هر دو دليلى را كه براى بوجود آمدن اساطير پايان جهان، ذكر كرديم در خود دارد: آن كه «قيامت بزرگ» است و در پايان هزار مهايوگا رخ مى دهد، در برابر داستان آفرينش پديد آمده است و ديگرى كه «قيامت كوچك» است و پايان عمر يك مهايوگاست، توجيه و تفسيرى فلسفى براى پاسخ به ايرادات و نابسامانيهاى اجتماعى مى باشد كه در طى آن به خاطر وضعيت غير قابل بهبود اجتماع، خداوند تصميم به نابودى نوع بشر مى‌گيرد. آنچه كه در اين دو نوع قيامت قابل توجه است، بر خلاف اساطير ديگر ملل متمدن؛ مانند ايرانيان و عبريان، پايان جهان در اساطير هند به قصد نابودى صورت مى گيرد و زندگى ديگرى براى مردمان فعلى در پس آن ويرانى متصور نيست؛ زيرا در آفرينش بعدى همه چيز از نو شكل مى گيرد، بدون حضور موجودات قبل؛ در حالى كه قيامت در اساطير ايرانى و ديگر اديان يك تحول عظيم به قصد اصلاح جهان و جامعه انسانى است نه نابودى كامل مردمان و جهان.

د) اساطير بوميان امريكا

از بين اقوام بومى ساكن امريكاى جنوبى دو قوم «مايا» و «آزتك»، براى دنيا پايانى قایل‌اند. آزتك‌ها تقويمى دارند كه بر اساس آن در روزهاى مشخصى عمر هر يك از ادوار قبلى جهان به پايان رسيده است. هر يك از دنياهاى قبلى داراى خورشيدى مشخص بوده اند كه در پايان آن دوره، آن خورشيد نيز نابود شده است. به نظر آنان، علت ويرانيهاى پيشين، اختلاف بين دو ايزد مهم اين قوم؛ يعنى «كتسال كوآتل» و «تسكاتليپوكا» بوده است.

هر كدام از آن دو، اقدام به آفرينشى مى‌كند و ديگرى آن را ويران مى‌سازد. آن‌ها تاريخ حدوث ويراني‌هاى قبلى را چنين مشخص كرده‌اند:

«ببر – 4»، «باد – 4»، «باران – 4» و «آب – 4» و دنياى ما، دنياى پنجمين خورشيد است كه روزى به نام «زلزله – 4» ويران خواهد شد (12).

آزتك‌ها در پايان هر دوره پنجاه و دو ساله، انتظار وقوع اين حادثه هولناك را داشته‌اند. در پايان هر دوره پنجاه و دو ساله، مراسم بيدار ماندن اضطراب آلودى برپا مى‌كرده و آتشى مى‌افروخته‌اند.

آن‌ها معتقد بودند كه اگر برپايى اين آتش جديد با موفقيت همراه نشود، ستارگانى هيولايى به نام «تسى تسى ميمه» كنترل جهان را به دست مى‌گيرند (13).

ماياها نيز به چهار دوره براى جهان اعتقاد داشتند و فكر مى‌كردند سه دوره قبلى با حادثه‌اى به پايان رسيده‌اند.

به نظر آنان در دوران اول، فقط كوتوله‌ها مى‌زيستند. آن‌ها فكر مى‌كردند كه اين كوتوله‌ها شهرهاى بزرگى را كه آثار آنان بر جاى مانده است، ساخته بوده‌اند. زمان آن‌ها در تاريكى بود؛ زيرا هنوز خورشيد خلق نشده بود. هنگامى كه خورشيد تابيدن گرفت، همه آن‌ها به سنگ تبديل شدند و دنياى آنان با طغيان آب ويران شد.

در دومين دنيا، مجرمان و متخلفان مى‌زيستند كه باز طغيان آب آن را ويران كرد. در دنياى سوم، تنها ماياها مى‌زيستند كه نژاد قبلى اين قوم بوده‌اند و با آب ويران شده است.

چهارمين دنيا، عصرى است كه همه انسان‌ها در آن زيست مى‌كنند كه باز با طغيانى ديگر ويران خواهد شد (14). ماياها در پايان هر سال 365 روزه، انتظار اين ويرانى را می‌کشند.

پى‌نوشت:

1. هميلتون، اديت (1376)، سيرى در اساطير يونان و روم، ترجمه عبدالحسين شريفيان، تهران: انتشارات اساطير، ص91 .
2. منظور از پنج ستاره، زمين، عطارد، زهره، زحل و مشترى است.
3 . اولانسى، ديويد (1380)، پژوهشى نو در ميتراپرستى، ترجمه مريم امينى، تهران: نشر چشمه، ص 115.
4. «ناگل فار» به معنى «ناخن ـ كشتى» است و اعتقاد بر اين بود از ناخن‌هاى گرفته شده مردگان ساخته مى‌شود.
5. «آيداوول» به معنى «دشت هميشه سبز» است؛ يعنى جايى كه «اودين»، «ويلى» و «و» پس از ساخت نخستين جهان در آن‌جا گرد هم نشسته‌اند.
6. پيج، ر.ى (1377)، اسطوره‌هاى اسكانديناوى، ترجمه عباس مخبر. تهران: نشر مركز، تلخيص از صفحات 84 تا 89 .
7. هميلتون، اديت، پيشين؛ ص 433.
8. تجلي‌هاى ديگر ويشنو به صورت برهما، مانو، بودا و... بوده است.
9. ايونس، ورونيكا (1373)، اساطير هند، ترجمه باجلان فرخى، تهران: انتشارات اساطير، ص 125.
10. الياده، ميرچا (1362)، چشم اندازهاى اسطوره، ترجمه جلال ستارى، تهران: انتشارات توس، ص 68 .
11. روزنبرگ، دونا (1375)، اسطوره‌هاى خاور دور، ترجمه مجتبى عبداللَّه نژاد، مشهد: انتشارات ترانه، ص 19.
12. كندرى، مهران (1372)، دين و اسطوره در امريكاى وسطا (پيش از كلمب)، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه)، ص 150.
13. توب. كارل (1375)، اسطوره‌هاى آزتكى و مايايى، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مركز، ص 19.
14. كندرى، مهران، پيشين؛ ص243.

منبع: ماهنامه موعود - شماره 38
تلخیص و ویرایش: آینده روشن

آخرين مطالب مجله :

 

 
جهت دريافت هفتگي عناوين مجله توسط ايميل، با تكميل و ارسال فرم زير عضو شويد:

نام: 
ايميل: