عبدالله شهبازی، پژوهشگر و محقق
تاریخ و متولد 1334 در شیراز است. وی در سال ۱۳۷۴ در تجدید
سازمان مرکز اسناد بنیاد مستضعفان و جانبازان به عنوان مؤسسه
تخصصی مطالعات تاریخ معاصر ایران مؤثر بود. او مسئولیت معاونت
پژوهشی این مؤسسه را به دست گرفت و فصلنامه تخصصی «تاریخ معاصر
ایران» و دهها طرح پژوهشی از جمله «فهرست نمایه مطبوعات ایران
در دوره قاجاریه»، «دانشنامه ایلات و طوایف ایران» و «روزشمار
تاریخ ایران در دوره قاجاریه» را طراحی كرد. این یادداشت در
تاریخ 19 خرداد 87 در وب سایت رسمی وی منتشر شده است.
1- در هفتههاي اخير موجي سازمانيافته از «ضوضاء» درباره
بهائيان پديد آمده است. (ضوضاء= غوغا، تعبير عباس افندي است که
در سطور بعد خواهد آمد.) برخي دستگيريهاي محدود و کمشمار
تعدادي از بهائيان سبب برانگيختن موجي بزرگ از تبليغات درباره
«بهائي ستيزي» در ايران شده که تناسبي با ابعاد دستگيريها
ندارد. نميدانم اين دستگيريها از جانب کيست، به چه علت بود و
چرا بايد در اين زمان رخ ميداد؟
2- استفتا از آيتالله منتظري و پاسخ وي، که «تصادفاً» آن نيز
در اين گيرودار رخ داد، عامل مهم ديگري در ايجاد اين موج
سازمانيافته است. از آيتالله منتظري درباره حقوق شهروندي
«بهائيان» پرسيدهاند و وي پاسخ داده: بهائيان «از آن جهت كه
اهل اين كشور هستند حق آب و گل دارند و از حقوق شهروندي
برخوردار ميباشند، همچنين بايد از رأفت اسلامي كه مورد
تأكيد قرآن و اولياء دين است بهرهمند باشند.» [1]
همانگونه که زماني به سوس وان الزن، سردبير مجله بلژيکي کناک
گفتم، بهائيان به عنوان فرقهاي غيررسمي در طول قريب به سه دهه
موجوديت جمهوري اسلامي ايران آزادانه زندگي و کار و تحصيل
ميکنند، و حتي گورستانهاي مخصوص خود را دارند و متوفيات خويش
را، با تشييع جنازه مفصل بيآنکه مورد تعرض قرار گيرند، در
اين گورستانها دفن ميکنند. من خود بارها، به دليل وقوع يکي
از گورستانهاي بهائي در مدخل جاده دارنگان- شيراز، اين تشييع
جنازهها را ديدهام و از ظاهر «حزب اللهي» و ريش انبوه برخي
از جوانان بهائي حيرت کردهام. بهائيان ايران تنها بايد در
اوراق رسمي خود را «مسلمان» معرفي کنند. با رعايت اين محدوديت،
بهائيان از تمامي حقوق شهروندي در ايران برخوردار بودهاند.
اين محدوديت و اين رويه، به دليل عدم رسميت فرقه بابي- بهائي
در قانون اساسي مشروطه، در دوران حکومت پهلوي نيز وجود داشت.
از اينرو، پاسخ آقاي منتظري را بايد بدين گونه تفسير کرد که
بهائيان بايد با اعلام رسمي تعلق خود به فرقه بهائي از «حقوق
شهروندي» برخوردار باشند؛ رويهاي که حتي حکومت پهلوي نيز جرئت
پذيرش آن را نداشت. تصوّر نميکنم آقاي منتظري، که محضر
آيتالله بروجردي و امام خميني را درک کرده، به کنه پاسخ خود و
پيامدهاي آن توجه کرده باشد؛ و «حقوق شهروندي بهائيان»، به
صورتي که طرح کردم، مورد پذيرش وي باشد. به گمانم، اين پاسخ
القاء از سوي اطرافيان ايشان است و اثباتکننده همان «سادگي»
که امام (ره) در نامه معروف خود فرموده بودند.
3- آيتالله خامنهاي، رهبر انقلاب، در سخنان 14 ارديبهشت 1387
خود با دانشجويان در شيراز، فرقه بهائي را، بدون ذکر نام، چنين
توصيف کردند: «سازمانهائى كه اسمش دين است، باطنش سازمان
سياسى است.»
در واقع، فرقه بهائي «دين»، به معناي مرسوم، نيست؛ فرقهاي
بسيار منسجم و متمرکز و پنهانکار است که قريب به يک قرن و نيم
پيشينه فعاليت مخفي، بهويژه نفوذ در نهادهاي دولتي و
سازمانهاي سياسي و ايجاد لابيهاي پنهان و متنفذ قدرت، در
کارنامه خود دارد. از اين منظر هيچ سازمان سياسي ايراني قابل
قياس با فرقه بهائي نيست.
امروزه، پس از دو دهه تلاش مستمر پژوهشي، برخي شخصيتها و
محافل مخفي و نفوذي بابيان و بهائيان در دورانهاي قاجاريه و
پهلوي را ميشناسيم و از نقش ايشان در فعاليتهاي تخريبي و
تروريستي و جاسوسي، بهويژه در ماجراي کودتاي احسانالله خان
دوستدار (از خاندان سرشناس بهائي ساري) و ساير عمليات سرويس
اطلاعاتي بريتانيا عليه ميرزا کوچک خان و نهضت جنگل و نيز در
ترورهاي پرهياهوي «کميته مجازات» مطلعيم. و نيز اسناد کافي در
دست داريم که پيوندها و تعلقات بهائيگري رضا شاه پهلوي را
ثابت ميکند. از جمله ميدانيم که دو فرزند ارشد دوقلوي رضا
خان، محمدرضا و اشرف، پيش از اقتدار وي در مدرسه بهائيان درس
ميخواندند.
4- موج تبليغاتي اخير ساده و طبيعي نيست؛ سازمانيافته و
هدفمند است. اين موج يادآور روش تبليغاتي عباس افندي
(عبدالبها)ست. زماني که فعاليتهاي ميرزا محمدباقر بصار رشتي،
مبلغ بهائي (نياي خاندان بصاري)، و ميرزا ابراهيم خان
ابتهاجالملک (بزرگ مالک بهائي گيلان و مازندران و گرگان و
نياي خاندان ابتهاج) بيم ايجاد شورش عليه بهائيان را در خطه
گيلان پديد آورده بود، ميرزا آقا گيلاني (صمصامالحکما) به
عباس افندي شکايت کرد که «بي حکمتي بصار توليد انقلاب [خواهد]
کرد.» عباس افندي در پاسخ نوشت: «در ضوضاء جهله وهمي نه،
البته بايد گاه گاهي جزئي صدايي بلند شود که سبب انتباه خلق
گردد.» [2]
5- عوامل فوق سبب شده که در دو هفته گذشته برخي رسانهها
تبليغات گستردهاي را درباره بهائيت دامن زنند و بکوشند تا
«مسئله بهائيت» را به عنوان مهمترين مورد «نقض حقوق بشر» در
ايران در سطح جهاني تبليغ کنند. ظاهراً اين «سوژه» جديدي است
که بايد جايگزين «جنجال هستهاي» عليه ايران شود.
از رسانههاي فارسي زبان فعال در اين حوزه بهويژه بايد به
«بي. بي. سي.» فارسي و نشريه الکترونيکي «روز» اشاره کرد. براي
نمونه، بنگريد به مقالات «مسئله بهائيان» (روز، پنجشنبه 2
خرداد 1387) [3] و «فقه ملّي» از احمد زيدآبادي [4] و «ادامه
بازداشت بهائيها» از آرش سيگارچي (روز، پنجشنبه، 9 خرداد
1387). [5]
در اين ميان بهويژه آقاي احمد زيدآبادي بسيار فعال است. او در
آخرين مقاله خود (9 خرداد)، با استقبال از موضع اخير آيتالله
منتظري در مسئله بهائيت طلوع «فقه ملّي» را آرزو کرده است!
(بنگريد به پينوشت من درباره زيدآبادي)
6- جامعه بهائي به شدت طبقاتي است و انسجام اين فرقه بر مرکزيت
آمرانه و اقتدارآميز مبتني است. جامعه بهائي به سه طبقه فرادست
(ثروتمند)، ميانهحال و فرودست (فقير) تقسيم ميشود. تا پيش از
انقلاب اسلامي، بهائيان فقير روستايي و از نظر فرهنگي
عقبمانده اکثريت بهائيان را تشکيل ميدادند. اين فاصله طبقاتي
بسيار شديد بود و در مناطقي مانند شرق مازندران (خطه ساري و
آمل و بابل و روستاهاي منطقه فوق) و گرگان و شمال و شرق فارس
(آباده و سروستان و نيريز) و يزد و کرمان مالکين (اربابان)
بهائي و مباشران و کدخدايان ايشان رعاياي فقير بهائي را به
عنوان ابزار سياسي مورد استفاده قرار ميدادند. منشاء برخي
حوادث موسوم به «بهائيکشي» در تاريخ ايران به اين سوءاستفاده
بازميگردد. به عبارت ديگر، جان و مال بهائيان فرودست ابزاري
بود براي پيشبرد اهداف سران فرقه.
از اين منظر، وضع جامعه بهائي، در مقياسي کوچکتر، شبيه به
جامعه يهودي است. هماره، اليگارشي زرسالار يهودي بخشي از
يهوديان فرودست را به سود مطامع خود قرباني ميکرده است.
مثلاً، در فاجعه معروف به «پوگرومها» (واژه روسي= کشتارها) در
روسيه از سال 1881 ميلادي يهوديان روستايي توسط افرادي ناشناس
به قتل ميرسيدند. بر بنياد و به بهانه اين کشتارها
(پوگرومها) مهاجرت دو ميليون نفر يهودي شرق اروپا به ايالات
متحده آمريکا سازمان داده شد. (350 هزار نفر نيز به اروپاي
غربي و 150 هزار نفر به ساير نقاط مهاجرت کردند.) در پي اين
مهاجرت عظيم، اليگارشي يهودي توانست از اوائل سده بيستم ميلادي
در ترکيب جمعيتي جامعه آمريکا اقتدار يابد و نهادهايي چون
هاليوود و مافياي مواد مخدر و مشروبات الکلي و شبکههاي
فاحشهخانهها و کابارهها و «تبهکاري سازمانيافته» را در اين
کشور به پا کند. امروزه ما ميدانيم که اين «پوگرومها» را
همان زرسالاران يهودي سازمان دادند با هدف مهاجرت فوق؛ که بدون
آن تفوق کنوني ايشان در آمريکا و جهان ميسر نميشد.
از اينرو، حکومت جمهوري اسلامي ايران بايد به تفاوت ميان
بهائيان فرودست و معمولي، که گاه مردماني فقير و مستضعفاند،
با سران فرقه بهائي و بهائيان دسيسهگر، که خود را به عنوان
«بهائي» نميشناسانند، توجه کند و با دانش و درايت و هشياري
کافي امکان سوءاستفاده از بهائيان معمولي را از دسيسهگران
بهائي و غير بهائي سلب کند.
7- کانونهاي توطئهگر هيچ پروايي ندارند که در مشارکت با سران
فرقه بهائي، براي حفظ شبکه بسيار ارزشمند عناصر پنهان خود،
جنجالي مشابه با «پوگرومها» در ايران پديد آورند و برخي
بهائيان را فداي برنامهها و اهداف خود کنند؛ حتي اگر اين
افراد از سران علني فرقه بهائي باشند. دستگيري 6 تن از اعضاي
«محفل ملي بهائيان ايران» ميتواند راهکاري براي استتار عوامل
نفوذي مهم و مؤثر تلقي شود.
کساني که با اصول سازماندهي آشنايي دارند ميدانند که هيچگاه
شاخه علني يک سازمان را با شاخه مخفي آن پيوند نميدهند زيرا
با پيگيري سازمان علني به سادگي شاخههاي پنهان شناخته خواهند
شد. افرادي را که در رأس سازمان علني جاي ميدهند، از آنجا که
در زير ذرهبين و مراقبت دائم هستند و در واقع به عنوان
«ويترين» سازمان يا فرقه شناخته ميشوند، از ميان افراد موجه و
داراي تحصيلات عالي و وجهه اجتماعي مناسب برميگزينند تا در
صورت دستگيري قابل دفاع و تبليغ باشند. طبعاً، اين افراد نبايد
کمترين اطلاعي از فعاليتهاي پنهان داشته باشند.
طبق اصول سازماندهي مخفي، در لايه پنهانتر از سازمان مخفي،
عناصر نفوذي مهم (مهرههاي ويژه) جاي دارند. در فرقه بهائي،
اينگونه عناصر را، که بهر دليل، از جمله پيوندهاي خانوادگي،
از موقعيت بالقوه براي نفوذ و ارتقاء برخوردارند، از همان
ابتدا به سرويس اطلاعاتي اسرائيل (موساد) وصل ميکنند.
اينگونه افراد ديگر حتي تابع شاخه مخفي تشکيلات فرقه بهائي،
بهرغم پنهانکاري اکيد حاکم بر آن، نيستند و در ارتباطات
شبکهاي و زنجيرهاي جاي ندارند. آنان مستقيماً از طريق موساد
هدايت ميشوند. يکي از علل اقتدار اطلاعاتي موساد در مسائل
مربوط به ايران وجود چنين عواملي است.
8- تجربه نشان ميدهد که جنجال تبليغاتي درباره «مسئله بهائيت»
زماني اوج ميگيرد که حادثه مهمي در ايران رخ داده. از اين
طريق ميکوشند مقامات ايران را تهديد کنند يا حادثه فوق را
تحتالشعاع قرار دهند يا مسير آن را منحرف کنند. اخيراً کدام
حادثه يا کدام تحول سبب نگراني و در نتيجه تحرکات و جنجال اخير
شده است؟
پينوشت:
احمد زيدآبادي فعاليت خود را در روزنامه همشهري آغاز کرد و در
آنجا شناخته شد. در آن زمان زيدآبادي خود را «متخصص يهوديت و
اسرائيل» معرفي ميکرد و سالها بعد کتابي منتشر کرد با عنوان
دين و دولت در اسرائيل (نشر روزنگار، 1381، 197 صفحه رقعي). پس
از انتشار جلدهاي اوّل و دوّم زرسالاران (1377)، زيدآبادي در
جمع جوانان روزنامهنگار به شدت کتاب مرا تخطئه ميکرد. از
اينرو، تعدادي از روزنامهنگاران خواستند که با وي مصاحبه يا
مباحثهاي انجام دهم و در همشهري منتشر شود. آقاي ابوالحسن
مختاباد، از سوي خود و دوستانش، دو بار اين درخواست را مطرح
کرد و هر دو بار گفت که زيدآبادي پذيرفته است. بار اوّل
نپذيرفتم زيرا تصوّر ميکردم اين مسئله سبب شهرت زيدآبادي
خواهد شد که در آن زمان روزنامهنگاري گمنام بود. بار دوّم، که
زيدآبادي به شهرت کافي دست يافته بود، پذيرفتم ولي از گفتگوي
فوق خبري نشد. جالب است که مدتها بعد (14 اسفند 1384) آقاي
حسينيان مناظرهاي جنجالي و مفصل با زيدآبادي انجام داد. [1،
2] اين مناظره درباره يهوديت و اسرائيل نبود؛ درباره نهضت ملّي
شدن صنعت نفت بود که زيدآبادي در نقش مدافع سرسخت دکتر مصدق
ظاهر شد و حسينيان در نقش مدافع سرسخت آيتالله کاشاني!
زيدآبادي از گردانندگان نشريه الکترونيکي «روز» است که، مانند
«بي. بي. سي.» فارسي، به من لطف فراوان دارد. من در صدر فهرست
بايکوت اين دو رسانه، و برخي سايتهاي ديگر، قرار دارم. زماني
که ناگزير مجبور به ذکر نام من ميشوند، مثلاً به دليل انتشار
تحليل اخير من درباره انفجار حسينه رهپويان شيراز، [3] حتماً
با توصيفهاي محترمانه چون «عضو سابق حزب توده» يا «مرتبط با
وزارت اطلاعات رژيم» نهايت لطف خود را نشان ميدهند. [4] از
ميان آثار من نيز حتماً ويرايش خاطرات کيانوري، دبير اوّل حزب
توده، را ذکر ميکنند ولي مجموعه پنج جلدي زرسالاران ( 2750
صفحه، قطع وزيري، 1377- 1385) را مسکوت ميگذارند. احمد
زيدآبادي، که اخيراً مدرک دکترايش را اخذ کرده، چنانکه نام او
نشان ميدهد، اهل روستاي زيدآباد کرمان است. اين روستايي است
در حوالي سيرجان که از دوره قاجاريه سکنه قابلتوجه بهائي داشت
و موطن برخي بهائيان مشهور بود. حاجي درويش زيدآبادي، نياي
خانداني به همين نام، از مشاهير بهائيان است و پدر زن سيد يحيي
سيرجاني «شهيد» سرشناس بهائيان ملقب به «نورالشهدا». |