بر آمد بامدادان مهر انور |
جهان را کسوت نو کرد در بر |
تو پنداری که زرین شاهبازی |
همی گسترد در صحن فلک پر |
و یا از بهر اثبات رسالت |
کف موسی همی شد ز آستین در |
و یا گویی عروسی ماه رخسار |
شب دوشینه بر سر داشت معجر |
کنون برداشت از سر معجر خویش |
جهان از طلعت او شد منور |
و یا گویی که در این جشن فیروز |
فلک افروختستی مشعل زر |
و یا تا عود سوزند اندر این بزم |
سپهر افروخته زرینه مجمر |
چنین روز و چنین عید مبارک |
که آمد امر «بَلّغ» بر پیمبر |
برآمد بر فراز آن و بگرفت |
به دست خویش اندر، دست حیدر |
همه بر گرد او گردیده انبوه |
گروه بی شمار و خیل بی مر |
همه تفویض کرد امر ولایت |
به ابن عمّ و در معنی برادر |
|
جلال الدین ایرج میرزا
|