اندرین عید سعید ای ساقی سیمین عذار
|
زینهار از کف مده جام شراب خوشگوار
|
مست کن ما را ز عشق حیدر دلدل سوار
|
در فلک خیل ملک گویند هر دم آشکار
|
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
|
|
ساقیا جامی بده سرشار در عید غدیر |
گشت عالم مهبط الانوار در عید غدیر
|
شد معین حجت احرار در عید غدیر |
هر زمان بر خوان تو این اشعار در
عیدغدیر |
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
|
|
چون اجل خواهد بساط جسم را ویران کند |
مرغ زرین بال روح از کالبد طیران کند
|
آن دو سائل مسئلت از مذهب و ایمان کند
|
این عبارت بر تو نیران را به از رضوان
کند |
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
|
|
مرغ روحت چون کند آهنگ پرواز از قفس
|
با دو صد وحشت به دام عنکبوت افتد مگس
|
هیکلت را چون نماید قابض الارواح مس |
این سخن بر گوی با اخلاص در آخر نفس
|
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
|
|
آدم خاکی چو بیرون شد ز گلگشت جنان |
در سرندیب بلا گردید با غم هم عنان
|
گفت: یا رب من ندارم هیچ تاب امتحان |
آخر آمد این سخن از غیب او را بر زبان
|
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
|
|
چون که ابراهیم را شد آتش سوزان مقام |
سوی حق نالید و گفت: ای جاعل نور و
ظلام |
طاقت آتش ندارد قالب لحم و عظام |
این سخن را گفت، آتش شد بر او برد و
سلام |
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
|
|
در شب معراج پیغمبر به عرش کبریا
|
شکل شیری دید و انگشتر بدادش از وفا
|
گفت: یا رب کیست این شیر و چه باشد
ماجرا |
از زبان بی زبان آمد به گوشش این صدا
|
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
|
|
غزوه خیبر به پیغمبر نشد ممکن ظفر |
شد به اردوی مسلمانان یهودی حملهور
|
غرق غم شد مصطفی، نالید پیش دادگر
|
جبرئیلش عاقبت بر این سخن شد راهبر
|
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
|
|
طینت خاصان حق از طینت حیدر سرشت |
مصطفی نام علی را بر ضمیر دل نوشت
|
«اشرف الدین» غیر تخم مِهر او در دل
نکشت |
این سخن را کرد حق سر لوحه باغ بهشت
|
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
|
|
|
اشرف الدین گیلانی
|