امام و پيشوا به كسى
گفته مىشود كه پيش جماعتى افتاده و رهبرى ايشان
را در يك مسير اجتماعى يا مرام سياسى يا مسلك علمى
يا دينى به عهده گيرد و البته به واسطه ارتباطى كه
با زمينه خود دارد در وسعت و ضيق(تنگي)، تابع
زمينه خود خواهد بود.
آيين مقدس اسلام
زندگانى عموم بشر را از هر جهت در نظر گرفته،
دستور مىدهد، از جهت حيات معنوى مورد بررسى قرار
داده و راهنمايى مىكند و در حيات صورى نيز از جهت
زندگى فردى و اداره آن مداخله مىنمايد چنانكه از
جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى آن (حكومت) مداخله
مىنمايد.
امت و پيشوايى
دينى در اسلام از سه جهت ممكن است مورد توجه قرار
گيرد: از جهت حكومت اسلامى، از جهت بيان معارف و
احكام اسلام، از جهت رهبرى و ارشاد حيات معنوى.
شيعه معتقد است
كه چنانكه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده
نيازمندى ضرورى دارد، كسى كه متصدى اداره جهات
نامبرده است و پيشوايى جماعت را در آن جهات به
عهده دارد، از ناحيه خدا و رسول بايد تعيين شود و
البته پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز به
امر خدا تعيين فرموده است.
امامت در بيان
معارف الهيه
بر اساس قانون
ثابت و ضرورى هدايت عمومى، هر نوع از انواع آفرينش
از راه تكوين و آفرينش به سوى كمال و سعادت به
نوعى خود هدايت و رهبرى مىشود.
نوع انسان نيز كه
يكى از انواع آفرينش است از كليت اين قانون عمومى
مستثنا نيست و از راه غريزه واقع بينى و تفكر
اجتماعى، در زندگى خود به روش خاصى بايد هدايت شود
كه سعادت دنيا و آخرتش را تأمين نمايد و به عبارت
ديگر: بايد يك سلسله اعتقادات و وظايف عملى را درك
نموده روش زندگى خود را به آنها تطبيق كند تا
سعادت و كمال انسانى خود را به دست آورد و گفته شد
كه راه درك اين برنامه زندگى كه به نام «دين»
ناميده مىشود راه عقل نيست بلكه راه ديگرى است به
نام «وحى و نبوت» كه در برخى از پاكان جهان بشريت
به نام انبيا (پيغمبران خدا) يافت مىشود!
پيغمبرانند كه
وظايف انسانى مردم را به وسيله وحى از جانب خدا
دريافت داشته به مردم مىرسانند، تا در اثر به كار
بستن آنها تأمين سعادت كنند. روشن است كه اين دليل
چنانكه لزوم و ضرورت چنين دركى را در ميان افراد
بشر به ثبوت مىرساند، همچنين لزوم و ضرورت پيدايش
افرادى را كه پيكره دست نخورده اين برنامه را حفظ
كنند و در صورت لزوم به مردم برسانند، به ثبوت
مىرساند.
اسلام دينى
است كه به نص كتاب و سنت بر اساس فطرت
استوار است و آيينى است اجتماعى كه هر
آشنا و بيگانه اين نشانى را از سيماى آن
مشاهده مىكند و عنايتى كه خدا و پيغمبر
به اجتماعيت اين دين مبذول داشتهاند هرگز
قابل انكار نبوده و با هيچ چيز ديگر قابل
مقايسه نيست.
چنانكه از راه
عنايت خدايى لازم است اشخاصى پيدا شوند كه وظايف
انسانى را از راه وحى درك نموده به مردم تعليم
كنند، همچنان لازم است كه اين وظايف انسانى آسمانى
براى هميشه در جهان انسانى محفوظ بماند و در صورت
لزوم به مردم عرضه و تعليم شود يعنى پيوسته اشخاصى
وجود داشته باشند كه دين خدا نزدشان محفوظ باشد و
در وقت لزوم به مصرف برسد.
كسى كه متصدى حفظ
و نگهدارى دين آسمانى است و از جانب خدا به اين
سمت اختصاص يافته «امام» ناميده مىشود چنانكه كسى
كه حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دريافت
احكام و شرايع آسمانى از جانب خدا مىباشد «نبى»
نام دارد و ممكن است نبوت و امامت در يك جا جمع
شوند و ممكن است از هم جدا باشند و چنانكه دليل
نامبرده عصمت پيغمبران را اثبات مىكرد، عصمت ائمه
و پيشوايات را نيز اثبات مىكند، زيرا بايد خدا
براى هميشه دين واقعى دست نخورده و قابل تبليغى در
ميان بشر داشته باشد و اين معنا بدون عصمت و
مصونيت خدايى صورت نبندد.
امامت و جانشينى
پيغمبر اكرم و حكومت اسلامى
انسان با نهاد
خدادادى خود بدون هيچگونه ترديد، درك مىكند كه
هرگز جامعه متشكلى مانند يك كشور يا يك شهر يا ده
يا قبيله و حتى يك خانه كه از چند تن انسان تشكيل
يابد، بدون سرپرست و زمامدارى كه چرخ جامعه را به
كار اندازد و اراده او به ارادههاى جزو حكومت كند
و هر يك از اجزاى جامعه را به وظيفه اجتماعى خود
وادارد، نمىتواند به بقاى خود ادامه دهد و در
كمترين وقتى اجزاى آن جامعه متلاشى شده وضع عموميش
به هرج و مرج گرفتار خواهد شد.
به همين دليل كسى
كه زمامدار و فرمانرواى جامعهاى است (اعم از
جامعه بزرگ يا كوچك) و به سمت خود و بقاى جامعه
عنايت دارد، اگر بخواهد به طور موقت يا غير موقت
از سر كار خود غيبت كند البته جانشينى به جاى خود
مىگذارد و هرگز حاضر نمىشود كه قلمرو فرمانروايى
و زمامدارى خود را سر خود رها كرده از بقا و زوال
آن چشم پوشد.
رئيس خانوادهاى
كه براى سفر چند روزه يا چند ماهه مىخواهد خانه و
اهل خانه را وداع كند، يكى از آنان را (يا كسى
ديگر را) براى خود جانشين معرفى كرده امورات منزل
را به وى مىسپارد. رئيس مؤسسه يا مدير مدرسه يا
صاحب دكانى كه كارمندان يا شاگردان چندى زير دست
دارد، حتى براى چند ساعت غيبت، يكى از آنان را به
جاى خود نشانيده ديگران را به وى ارجاع مىكند.
شيعه
مىگويد: به همين دليل، هرگز متصور نيست
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) رحلت
فرمايد و كسى را جانشين خود قرار ندهد و
سرپرستى براى اداره امور مسلمين و
گردانيدن چرخ جامعه اسلامى، نشان ندهد.
اسلام دينى است
كه به نص كتاب و سنت بر اساس فطرت استوار است و
آيينى است اجتماعى كه هر آشنا و بيگانه اين نشانى
را از سيماى آن مشاهده مىكند و عنايتى كه خدا و
پيغمبر به اجتماعيت اين دين مبذول داشتهاند هرگز
قابل انكار نبوده و با هيچ چيز ديگر قابل مقايسه
نيست.
پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله) نيز مسئله عقد اجتماع را در هر
جايى كه اسلام در آن نفوذ پيدا مىكرد، ترك
نمىكرد و هر شهر يا دهكدهاى كه به دست مسلمين
مىافتاد، در اقرب وقت والى و عاملى در آنجا نصب و
زمام اداره امور مسلمين را به دست وى مىسپرد حتى
در لشگرهايى كه به جهاد اعزام مىفرمود، گاهى براى
اهميت مورد، بيش از يك رئيس و فرمانده به نحو ترتب
براى ايشان نصب مىنمود حتى در «جنگ موته» چهار
نفر رئيس تعيين فرمود كه اگر اولى كشته شد دومى
را، و اگر دومى كشته شد سومى را و همچنين... به
رياست و فرماندهى بشناسند.
و همچنين به
مسئله جانشينى عنايت كامل داشت و هرگز در مورد
لزوم، از نصب جانشين فروگذارى نمىنمود و هر وقت
از مدينه غيبت مىفرمود، والى به جاى خود معين
مىكرد حتى در موقعى كه از مكه به مدينه هجرت
مىنمود و هنوز خبرى نبود، براى اداره چند روزه
امور شخصى خود در مكه و پس دادن امانتهايى كه از
مردم پيشش بود، على عليه السلام را جانشين خود
قرار داد و همچنين پس از رحلت نسبت به ديون و
كارهاى شخصيش على عليه السلام را جانشين خود نمود.
شيعه مىگويد: به
همين دليل، هرگز متصور نيست پيغمبر اكرم (صلى الله
عليه و آله) رحلت فرمايد و كسى را جانشين خود قرار
ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمين و گردانيدن
چرخ جامعه اسلامى، نشان ندهد. اين كه پيدايش
جامعهاى بستگى دارد به يك سلسله مقررات و رسوم
مشتركى كه اكثريت اجزاى جامعه آنها را عملا
بپذيرند، و بقا و پايدارى آن بستگى كامل دارد به
يك حكومت عادلهاى كه اجراى كامل آنها را به عهده
بگيرد، مسئلهاى نيست كه فطرت انسانى در ارزش و
اهميت آن شك داشته باشد يا براى عاقلى پوشيده
بماند يا فراموشش كند در حالى كه نه در وسعت و دقت
شريعت اسلامى مىتوان شك نمود و نه در اهميت و
ارزشى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
براى آن قائل بود و در راه آن فداكارى و از
خودگذشتگى مىنمود مىتوان ترديد نمود و نه در
نبوغ فكر و كمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبير
پيغمبر اكرم(گذشته از تأييد وحى و نبوت) مىتوان
مناقشه كرد.
پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله) به موجب اخبار متواترى كه عامه و
خاصه در جوامع حديث (در باب فتن و غير آن) نقل
كردهاند، از فتن و گرفتاريهايى كه پس از رحلتش
دامنگير جامعه اسلامى شد. و فسادهايى كه در پيكره
اسلام رخنه كرد، مانند حكومت آل مروان و غير ايشان
كه آيين پاك را فداى ناپاكيها و بىبند و
باريهاى خود ساختند، تفصيلا خبر داده است و
چگونه ممكن است كه از جزئيات حوادث و گرفتاريهاى
سالها و هزاران سالهاى پس از خود غفلت نكند، و
سخن گويد، ولى از مهمترين وضعى كه بايد در اولين
لحظات پس از مرگش گويد، به وجود آيد غفلت كند! يا
اهمال ورزد و امرى به اين سادگى (از يك طرف) و به
اين اهميت (از طرف ديگر) به ناچيز گيرد و با اين
كه به طبيعىترين و عادىترين كارها مانند خوردن و
نوشيدن و خوابيدن، مداخله و صدها دستور صادر نموده
و از چنين مسئله با ارزشى به كلى سكوت ورزيده كسى
را به جاى خود تعيين نفرمايد؟
و اگر به فرض
محال تعيين زمامدار جامعه اسلامى در شرع اسلام به
خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بيانات شافى در
اين خصوص كرده باشد و دستورات كافى بايست بدهد تا
مردم در مسئلهاى كه اساسا بقا و رشد جامعه اسلامى
و حيات شعائر دين به آن متوقف و استوار است، بيدار
و هشيار باشند.
و حال آن كه از
چنين بيان نبوى و دستور دينى خبرى نيست و اگر بود
كسانى كه پس از پيغمبر اكرم زمام امور را به دست
گرفتند مخالفتش نمىكردند در صورتى كه خليفه اول
خلافت را به خليفه دوم با وصيت منتقل ساخت و
همچنين خليفه چهارم به فرزندش وصيت نمود و خليفه
دوم خليفه سوم را با يك شوراى شش نفرى كه خودش
اعضاى آن و آيين نامه آن را تعيين و تنظيم كرده
بود، روى كار آورد و معاويه امام حسن را به زور به
صلح وادار نموده خلافت را به اين طريق برد و پس از
آن خلافت به سلطنت موروثى تبديل شد و تدريجا
شعائر دينى از جهاد و امر به معروف و نهى از منكر
و اقامه حدود و غير آنها يكى پس از ديگرى از جامعه
هجرت كرد و مساعى شارع اسلام نقش بر آب گرديد. (1)
شيعه از راه بحث
و كنجكاوى در درك فطرى بشر و سيره مستمره عقلاى
انسان و تعمق در نظر اساسى آيين اسلام كه احياى
فطرت مىباشد، و روش اجتماعى پيغمبر اكرم و مطالعه
حوادث اسف آورى كه پس از رحلت به وقوع پيوسته و
گرفتاريهايى كه دامنگير اسلام و مسلمين گشته و به
تجزيه و تحليل در كوتاهى و سهل انگارى حكومتهاى
اسلامى قرون اوليه هجرت بر مىگردد، به اين نتيجه
مىرسد كه از ناحيه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله) نص كافى در خصوص تعيين امام و جانشين پيغمبر
رسيده است آيات و اخبار متواتر قطعى مانند آيه
ولايت و حديث غدير(2) و حديث سفينه و حديث ثقلين و
حديث حق و حديث منزلت و حديث دعوت عشيره اقربين و
غير آنها به اين معنا دلالت داشته و دارند ولى نظر
به پارهاى دواعى تأويل شده و سرپوشى روى آنها
گذاشته شده است.
پينوشتها:
1ـ درباره مطالب
مربوط به امامت و جانشينى پيغمبر اكرم و حكومت
اسلامى به اين مدارك مراجعه شود: تاريخ يعقوبى، ج
2، ص 26 الى 61؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 223ـ271؛
تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 126؛ غاية المرام، ص 664
از مسند احمد و غير آن.
2ـ براى اثبات
خلافت على بن ابيطالب به آياتى از قرآن استدلال
شده و از جمله آنها اين آيه است: انما وليكم الله
و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و
يؤتون الزكوة و هم راكعون؛ «ولى امر و صاحب اختيار
شما فقط خدا و رسولش و مؤمنان هستند كه نماز
مىخوانند و در حال ركوع صدقه و زكات مىدهند.»
(سوره مائده،آيه 55)
مفسرين سنى و
شيعى اتفاق نظر دارند كه آيه مذكور در شأن على بن
ابيطالب نازل شده است و روايات كثيرى از عامه و
خاصه نيز بر آن دلالت دارد.
ابوذر غفارى
مىگويد: روزى نماز ظهر را با پيغمبر خوانديم
سائلى از مردم تقاضاى كمك نمود ولى كسى به او چيزى
نداد، سائل دستش را به جانب آسمان بلند كرده گفت:
خدايا! شاهد باش در مسجد پيغمبر كسى به من چيزى
نداد. على بن ابيطالب در حال ركوع بود با انگشتش
به سائل اشاره كرد، او انگشتر را از دست آن حضرت
گرفت و رفت.
پيغمبر اكرم كه
جريان را مشاهده مىفرمود سرش را به جانب آسمان
بلند كرده عرضه داشت: خدايا! برادرم موسى به تو
گفت: خدايا! شرح صدرى به من عطا كن و كارهايم را
آسان گردان و زبان گويايى به من بده تا سخنانم را
بفهمند و برادرم هارون را وزير و كمك من قرار بده،
پس وحى نازل شد كه ما بازوى تو را به واسطه برادرت
محكم مىگردانيم و نفوذ و تسلطى به شما عطا خواهيم
نمود. خدايا! من هم پيغمبر تو هستم، صدرى برايم
عطا كن و كارهايم را آسان گردان و على را وزير و
پشتيبانم قرار بده.»
ابوذر مىگويد:
هنوز سخن پيغمبر تمام نشده بود كه آيه نازل گشت
(ذخائر العقبى، تأليف طبرى، ط قاهره، سال 1356،ص
16) حديث مذكور با اندكى اختلاف در درّ المنثور، ج
2، ص 293 نيز نقل شده . بحرانى در كتاب غاية
المرام، ص 103،24 حديث از كتب عامه و 19 حديث از
كتب خاصه در شأن نزول آيه نقل كرده است. از جمله
آيات اين آيه است: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم
فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت
عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام دينا؛ «كفار امروز
از برچيده شدن دستگاه اسلام ناميد شدند پس ديگر از
آنان نهراسيد ولى از من بترسيد. و امروز دين شما
را كامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام
را براى شما برگزيدم.» (سوره مائده،آيه 3)
ظاهر آيه اين است
كه: قبل از نزول آيه كفار اميدوار بودند كه روزى
خواهد آمد كه دستگاه اسلام بر چيده شود،ولى خداوند
متعال به واسطه انجام كارى آنان را براى هميشه از
نابودى اسلام مأيوس گردانيده و همان كار سبب كمال
و استحكام اساس دين بوده است و لابد از امور جزئى
مانند جعل حكمى از احكام نبوده بلكه موضوع قابل
توجه و مهمى بوده كه بقاى اسلام مربوط به آن بوده
است.
ظاهرا اين آيه با
آيهاى كه در اواخر اين سوره نازل گشته بى ربط
نباشد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و
ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من
الناس؛ «اى پيغمبر! موضوعى را كه به تو دستور
داديم به مردم ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكنى رسالت
خدا را انجام ندادهاى. و خدا تو را از هرگونه
خطرى كه متوجه تو باشد در امان خواهد داشت.» (سوره
مائده،آيه 72)
اين آيه
دلالت مىكند كه:خدا موضوع قابل توجه و بسيار مهمى
را كه اگر انجام نگيرد اساس اسلام و رسالت در خطر
واقع مىشود به پيغمبر دستور داده ولى از بس با
اهميت بوده پيغمبر از مخالفت و كارشكنى مردم
مىترسيده و به انتظار موقعيت مناسب آن را به
تأخير مىانداخته است، تا اين كه از جانب خدا امر
مؤكد و فورى صادر شده كه بايد در انجام اين دستور
تعلل نورزى و از هيچ كس نهراسى. اين موضوع هم لابد
از قبيل احكام نبوده، زيرا تبليغ يك يا چند قانون
نه آن اهميت را دارد كه از عدم تبليغش اساس اسلام
واژگون گردد و نه پيغمبر اسلام از بيان قوانين
ترسى داشته است.
اين قرائن و
شواهد،مؤيد اخبارى هستند كه دلالت دارند كه
آيههاى مذكور در غدير خم درباره ولايت على بن
ابيطالب نازل گشته است. و بسيارى از مفسرين شيعه و
سنى نيز آن را تأييد نمودهاند.
ابو سعيد خدرى
مىگويد: پيغمبر در غدير خم مردم را به سوى على
دعوت نموده بازوهاى او را گرفته به طورى بلند كرد
كه سفيدى زير بغل رسول خدا نمايان شد، سپس آيه
نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم
نعمتى و رضيت لكم الإسلام دينا پس پيغمبر فرمود:
«الله اكبر، از كامل شدن دين و تمامى نعمت و رضايت
خدا و ولايت على بعد از من.»
سپس فرمود: «هر
كس من صاحب اختيار و متصدى امور او هستم، على صاحب
اختيارش مىباشد. خدايا! با دوست على دوست باش و
با دشمنش دشمنى كن. هر كس او را يارى نمود، تو
ياريش كن و هر كس او را رها كرد تو نيز او را رها
كن.»
با تصرف
از كتاب شيعه در اسلام، علامه طباطبايي . |